باز فریاد بلورخانم تو حیاط دنگال می پیچد. امان آقا، کمربند پهن چرمی را کشیده است به جانش. هنوز آفتاب سرنزده است. با شتاب از تو رختخوابمی پرم و از اتاق می زنم بیرون. مادرم تازه کتری را گذاشته است رو چراغ. تاریک روشن است. هوا سرد است.ناله ی بلورخانم حیاط را پر کرده است. نفرین و ناله ...
می خواهم زنده بمانم نوشته یونس تراکمه ...
شب چله بود . ته دریا ماهی پیر دوازده هزار تا از بچه ها و نوه هایش را دور خودش جمعکرده بود و برای آنها قصه می گفت:یکی بود یک ی نبود . یک ماه ی سیاه کوچولو بود آه با مادرش در جویبار ی زندگی raquo;می کرد.این جویبار از دیواره های سنگی کوه بیرون می زد و در ته دره روان می شد. ...